ناشناس
11:55 - ۱۴۰۳/۳/۱۴
چطور با مردی کنترلگر و حسود کنار بیام؟
سلام دوستان
دخترم ۳۶
حدود ۶ ساله که وارد رابطه با مردی هم سن خودم شدم.
اینکه این رابطه چرا تا به الان منجر به ازدواج نشده داستان مفصلی داره اما قطعا ربطی به نخواستن و پیچوندن ایشون نداره.
شاید همین مشکلی که میخوام با شما مطرحش کنم همیشه مرددم کرده برای ازدواج.
اون مردی بسیار بذله گو و سرزنده و بسیار جذاب دیده میشه که از قضا عاشق منی شد که آروم و پر صبر و حوصله و بسیار مهربون هستم...میتونم با قاطعیت بگم عاشقم هست و خیلی خیلی وابسته...
اما مشکل اینجاست که به شدت کنترل گر و حسود هست و سر مسائل پیش پا افتاده ای جنگ روانی به پا میکنه و بدجوری تحت فشارم میذاره...اوایل بها میدادم و مرتب توضیح میدادم که برداشت و قضاوتش غلط بوده اما امروز که ۶ سال میگذره با هربار مغلطه ای که ب پا میکنه دیگه کشش تحمل این بار روانی رو ندارم و میگم بهش که بهتره که تموم بشه این رابطه و بیشتر ازین هم رو عذاب ندیم...اما هنوز ۲۴ ساعت نگذشته شروع میکنه به عذرخواهی و حتی گریه کردن که بدون تو نمیتونم زندگی کنم!!! و این داستان مرتب تکرار میشه...
وقتی میگم بددل و حسود یعنی حتی وقتی با خواهرم میرم بیرون مرتب چکم میکنه و وقتی برمیگردم خونه زنگ میزنه و با یه سری جملات تکراری از قبیل«اره دیگه خواهرتو بیشتر از من دوس داری» «راستشو بگو چقدر خندیدین باهم؟» « چندتا مخ زدین؟» «وقتی پیش خواهراتی میخندی برای من قیافه میگیری» رو میگه و سعی میکنه روی اعصابم راه بره و وقتی من عصبانی میشم و داد میزنم میگه «هیچوقت واکنشت اونطور که من تصور میکنم نیست ، مثلا من انتظار داشتم قربون صدقم بری و بگی که مثلا کنار تو بیشتر از هرکسی بهم خوش میگذره»
شاید به ذهنتون بیاد که خب چرا این خواستهش رو پاسخ نمیدم...چون اینکارو بارها انجام دادم و نازش رو کشیدم و خواستم آرومش کنم اما به قدری پررو میشه که باید کل زندگیمو در حال عذرخواهی ازش بگذرونم...
این رو هم اضافه کنم که وقتی عصبانی هست به شدت منو تحقیر میکنه و حتی برچسبایی بهم میزنه که آدم باورش نمیشه حتی دشمنش اون حرفا رو بهش بگه!!!
هیچکس به اندازه ایشون نسبت بمن محبت و عشق نداشته و بهترین خاطرات رو برام ساخته اما بدترین لحظات زندگیم رو هم رقم زده...بارها و بارها صدای شکستن قلبم تا آسمون رفته...
چون دختر آروم و توداری هستم تابحال با هیچکس حتی یه کلمه هم درباره این موضوع صحبت نکردم اما اینقدر روی اعصابم تاثیر گذاشته که همیشه سردردم و لرزش دست دارم.
ایشون تنها کسی بوده ک ب زندگیم راه دادم و تنها درخواستی که ازش داشتم این بوده که احترام و حرمتها رو نگه داره اما نشد که نشد ...حتی فکر کردن به اینکه رابطه رو تمومش کنم از نفس میندازتم ..با ایشون عشق رو تجربه کردم اما امروز میگم ظاهرا باید عطاش رو به لقاش ببخشم.
شاید اشک ریختنم تموم نشه هیچوقت از دوریش اما حداقل دیگه نیست ک هر حرفی که میاد به زبونش رو بهم بگه💔
نمیدونم من بلد نبودم این عشق رو به مسیر درست ببرم و تلاشم کافی نبوده یا نه دیگه این واقعا آخرشه و بن بست زندگیمه...
146
نظرات کاربران
(14 نظر)