ناشناس21:57 - ۱۴۰۳/۲/۳۰دقت و تمرکزم پایینه و همه چیز زود یادم میره، راه حل چیه؟سلام و احترام دانشجوی پرستاری هستم هر چقد سعی میکنم ولی باز دقت و تمرکزم پایینه خیلی زود همه چی از یادم میره مثلا سر کلاس استاد دو سه تا کلمه جدید پشت سر هم میگه تا میام اولی رو یادداشت کنم دومی سومی از یادم رفته🤦♀ در حالی ک دوستام اینطوری نیستن یا حتی حافظه ی بلند مدتم هم خیلی اوکی نیست ، ولی معمولا درسایی رو ک خوب میخونم سر امتحان خوب هم جواب میدم خواستم اگر یه دکتر مغز و اعصاب و روان مطمئن میشناسید ک بتونم انلاین ازش مشاوره بگیرم معرفی کنین لطفا🙏 6 13
ناشناس18:53 - ۱۴۰۳/۲/۳۰نامزدم دروغگو هست | جدا بشم یا بمونم و بسازم؟سلام دخترم 28سالمه 4سال با اقایی دوست بودیم و حدود یکسال میشه که عقدیم تو این مدت خیلی مشکلات باهم داشتیم ولی چیزی که خیلی برام مهمه خیلی دروغ میگه و پنهان کاری میکنع و چون تک پسر هم هست خانوادش به شدت دخالت میکنن. الان تصمیم به جدایی دارم ولی خانوادم خیلی سخت گیرن مامانم اصلا قبول نمیکنه. میترسم که بیانش کنم سکته کنه. میشه راهنماییم کنید چیکار کنم. تصمیمم درسته یا بمونم و بسازم 4 7
ناشناس16:28 - ۱۴۰۳/۲/۲۹حس میکنم رفتار نامزدم مثل قبل نیست، چکار کنم؟سلام و عرض ادب دختری هستم ۲۱ ساله حدود ۱۱ ماه میشه با یه اقا پسری اشنا شدم فقط ۶ ماه از من کوچیکتر هست ولی سن شخصیتی ایشون بزرگتر از من هست و واقعا ادم خوبی هست و من خیلی دوسش دارم ولی الان یه ۴ روزی میشه که حس میکنم یه سری رفتاراش مثل قبل نیست و تغییر کرده به خودش هم گفتم که حرف بزنیم حل بشه توضیح دادند این هفته دوستم اینجا بوده و من نتونستم زیاد بیام ببینمت وتو حساس شدی و از این حرفا ولی من قانع نشدم و مدام روح و روانم بهم ریختس و اصلا غذا نمیتونم بخورم و داغون شدم به معنای واقعی و روز و شبم رو واقعا نمیفهمم ممنون میشم راهنماییم کنید 15 141
ناشناس19:53 - ۱۴۰۳/۲/۲۸خود ارضایی به خاطر میل جنسی بالا | خواستگار ندارم چکار کنم؟سلام دخترم ۲۷ ساله مجرد میل جنسیم به شدت بالاس نیاز به رابطه دارم از طرفیم شرایط ازدواج فعلا ندارم. بعضی مواقع خود ارضایی میکنم با کلی عذاب وجدان واقعا خدا برای من راهی نداشته. دوبار نامزدی من بهم خورد و کسی دیگه طرف من نمیاد فک میکنن من شخصیت بدی دارم. بنظرتون چکار کنم؟ خواستگار پولدار با کلاس زیادی داشتم بخاطر اشتباه والدین کیس اشتباه انتخاب کردن منم اسیر انتخاب غلط اونا شدم الآنم با کمال بیشعوری خانواده میگن توقع تو بیار پایین ازدواج کن راستش دیگه دوست ندارم متاهل شم حالا حالا ها از طرفیم میل جنسی اذیتم میکنه همش حسرت خواستگارهای زیادی که داشتم میخورم واقعا ناراحت دل شکسته هستم 39 313
ناشناس13:39 - ۱۴۰۳/۲/۲۸عشق پنهان به تعمیرگاه محله: راز دل زنی عاشقسلام من وقتی که ازدواج نکرده بودم، تومسیر مدرسه مون یه آقایی رو میدیدم یاوقتی داداشم کاربانکی داشت، میرفتم کارای بانکی انجام میدادم اونم میومداونجا. خیلی خوشم ازش میومد خیلی بچه ی سرسنگینی بود. خلاصه گذشت ومن اون عشق تودلم بود بدون اینکه بدونم اون آقا اونموقع متاهله. این جریان برای سال ۸۳بودومن سال ۸۶ازدواج کردم دوسال بعد بچه ی اولم به دنیااومد وپنج سال بعد بچه ی دومم تواین مدت اون آقا یکی ازبهترین تعمیرکارای لوازم برقی شهربود همیشه لوازم خونه روپیشش میبردم وتعمیرمیکرد بدون اینکه چیزی ازحس من نسبت به خودش بدونه خلاصه آدرس مغازه همسرم رو پرسید چندباری ازمغازه همسرم خریدکرده بود خلاصه باهمسرم یه سلام علیکی داشت ومن میخواستم ماشینم رو عوض کنیم وباهمسرم دنبال تمام کارای من افتاد وحتی نزاشت من برای کارای خلافی ماشین برم میگفت اونجاهامردونس من همیشه توزندگی خودم همه ی کارای مردونه روخودم انجام دادم همسرم کنارکشیده بود شاید واقعا عاشق مردبودنش شده بودم توی زندگی خودم نقش مرد وداشتم ولی پیش اون میتونستم زن باشم خلاصه یه روز دل وزدم به دریا بهش همه چی وگفتم کلی تعجب کردکه ازقدیم بهش گفتم باهم تلفنی هرده روز درحدپیام یاتماس ازحال هم باخبرمیشدیم البته اینم بگم اون یکسالی بود طلاق گرفته بود تااینکه یه روزمن باهمسرم دعوای خیلی بدی داشتم طوری که بهش گفتم بیاجداشیم وبه این آقا گفتم میشه کمکم کنی من طلاقم وبگیرم خیلی حال روحی بدی داشتم ازش خواستم کمکم کنه بعدبهم گفت چیزی شده؟ خیلی حس بدی ازاین حرفش بهم دست داد حس کردم توفکرش گفته این میخوادمنوتورکنه بعد دوروز خبری ازش نبود بعدش پیام دادومن هم خیلی مغرورولجبازم منم جوابشو ندادم بعدیک ماه استوری گذاشتم اومد نوشت مرسی منم گفتم حس من به تو تااخرین روز زندگیم اینه ولی ازت خواهش میکنم نه پیام بده ونه زنگ بزن چون وقتی پیام میدی حالم بدمیشه الان ۴ماه ازش خبری ندارم بدترین روزای عمرم ودیدم هرروز کارم گریه حتی چندروزپیش تولدم بود خیلی منتظر بودم بااینکه خودم ردش کردم ولی واقعا ازفکرم بیرون نمیاد پشت فرمون همه جا توفکرمه واقعا دارم دیونه میشم خداگواه ازعشق زیادی که بهش دارم وغصه زیاد شقیقه هام سفیدشدن نمیدونم آخرش چی میشه ولی خودم ودارم نابودمیکنم😔😔نمیتونستم این حرفام وبه کسی بگم 25 498
ناشناس20:00 - ۱۴۰۳/۲/۲۷هیچ علاقه ای به شوهرم ندارم چکار کنم؟سلام خانمی هستم 38ساله.13ساله سنتی ازدواج کردم.هیچعلاقه ای به همسرم ندارم .از اولم حسی نداشتم.به خاطر شرایط بد خانواده مجبور شدم ازدواج کنم.. چکار کنم به آرامش برسم.چون اون معیارهای که من میخام را ندارد.همیشه هم خونه هست.واقعا خسته شدم.شلخته هم هست سیگاری هم هست 10 89
ناشناس19:31 - ۱۴۰۳/۲/۲۶شک غلط به خیانت همسر | به شوهرم شک میکنم چکار کنم؟خانمم ۳۶ ساله ی پسر ۱۶ ساله دارم همسرم ۳ سال ازم بزرگتره مشکل من خودممم ک همش فک میکنم همسرم داره بهم خیانت میکنه از نظر ظاهروقیافه هم اوکیم وکمبودی ندارم ..هیچیم ازش ندیدم زمانی هم ک بهش شک میکنم بعدش تحقیق وجست وجو میکنم میفهمم اشتباه کردم خیلی هم پیش اومده ک اخرش خودم ضایع شدم با قضاوت اشتباه همیشه میگم دیگ بار اخرمه و تکرار نمیکنم ولی باز😏 میدونم مشکل از خودمه لطفا بگید چجوری این عادت و اخلاق مسخره رو کنار بزارم واقعا اذیت میشم😟😟 6 58
ناشناس21:18 - ۱۴۰۳/۲/۲۵در مورد ظاهرم به پارتنرم دروغ گفتم، دوسش دارم چکار کنم؟سلام دختر ۲۶ ساله کوتاه قامتی هستم که ۸ سال قبل با پسری به صورت مجازی وارد رابطه شدم. در مورد همه هویت خود به ایشان دروغ گفتم و اطلاعات فیک دادم ولی این رابطه عمیق شد و عشق و وابستگی شکل گرفت. هر روز وشب بین ما تماس و پیام برقرار بود.من جسارت گفتن حقیقت را به ایشان نداشتم و اکنون چند ماه است با اصرار من به اجبار رابطه به پایان رسیده.به ایشان فقط گفتم تصویری که از من تو ذهنته واقعیت نداره ولی نگفتم کی هستم و چه ظاهری دارم.ایشان این موضوع رو پذیرفتند و خودشون رو برای ادامه رابطه مشتاق نشون دادند و من هم با اینکه بسیار دلتنگ و بی قرار ایشون هستم ولی روم نمیشه بگم همه چیز دروغ بوده و من کوتاه قامتم.چون برای ایشون استایل و بدن به شدت اهمیت داشت. به نظرتون چیکار کنم؟هر دوی ما مشتاق برگشت به اون رابطه هستیم ولی گفتن اینکه همه اطلاعات دروغ بوده و ظاهرم با آدمای عادی متفاوته واقعا سخته.به نظرتون اصلا بهش بگم یا به طور کلی سعی کنم فراموش کنم و تصویر آخری که تو ذهنش از من هست رو خراب نکنم؟ 18 161
ناشناس00:57 - ۱۴۰۳/۲/۲۵شوهرم هیچوقت همراهم نیست، طلاق بگیرم یا نه؟دخترم ۲۹ سالمه. ۵ساله ازدواج کردم با شوهرم مشکل دارم باهم بحث نمیکنیم مثل بقیه ولی خیلی چیزا ناراحتم میکنه که نمیدونم باید جدا شم یا نه. ما انگلیس زندگی میکنیم شوهرم از بچگی و منم ۵ساله که اومدم ولی خب هیچوقت هیچ جا شوهرم همرام نبود همیشه فقط کار میکرده با اینکه وضع مالی خیلی خوبی داره ولی هیچوقت ازش استفاده نکرده برای من خسیس نیست هرچی بخام میخره هرچی بخام برم ایران و جاهای دیگه ولی خب اون هیچوقت همراه من نیست همش تو دفترش از صب تا شب موقع خواب داره کار انجام میده فقط ۱۰ دقه میاد غذا میخوره میره.از اینا گذشته یه مدت همش ب من میگفت نمیخامت و تو زن زندگی برای من نیستی خیلی این حرفا ولی ب صورت جدی میگفت ک من فقط گریه میکردم . الان سه ماهه باردارم ولی بازم هیچوقت نیس همش داره کار میکنه اون حرفای نمیخامت و این قبیل چیزا رو نمیزنه ولی خب بازم هیچوقت باهام نیست و دیدم که با یه خانم هرازگاهی چت میکنه . ولی خب یه سری خوبیا ک داره خیلی دلسوزه، هرخرجی بخام برام میکنه، دوستم داره فک میکنم یه جوری ک مشاوره ک میرفتیم گفت خیلی دوست داره و ترس از دست دادنت رو داره. ولی خب بازم هیچ جا همرام نیس حتی وقتی پدرم فوت شده بود هم همش سرکار بود من اینجا همش تنها تو خونه بودم یا خیلی وقتایی دیگه ک مشکل داشتم همین بود. من بصورت خلاصه گفتم ولی همش ب این فک میکنم که تا وقتی که وقت دارم برم بچم رو بندازم و برم دنبال زندگی خودم چون میترسم ب بچمم اهمیت نده الان همش میگه کاش بچه نیورده بودیم و دردسره و این حرفا. واقعا نمیدونم چیکار کنم 20 279
ناشناس20:06 - ۱۴۰۳/۲/۲۳برادر شوهرهام سرمون کلاه گذاشتن و زندگی مون رو به هم ریختنسلام خانمی ۴۵ساله ۲۷ساله ازدواج کردم دوتابچه دارم باشوهرم چندساله به مشکل خوردم همیشه حرفشاگوش میدادم فکرمیکردم اینجوری عزیزمیشم مشکل مااززمانی بیشترشدکه با داداشش شراکت کارراه انداختیم سرمایه ازمابود واسش مثل پدر بود چون پدرشوهرم فوت کرده کم کم دیدم خونه ماشین طلا وسیله ...خرید هی به شوهرم گفتم پس داداشت بااین حقوق چه جوری اینارامیخره اگه از حساب برمیداره خوب چراتوبرنمیداری هیچ سکوت میکردمیگفت تودخالت نکن منم ی حسابدارگرفتم گفتم خوب اینجوری بهتره ی دعوایی راه افتاد به جااینکه شوهرم ازمنکه زنشم دفاع کنه خیلی راحت گفت اونا داداشم هستن نمیتونم ولشون کنم تورابچسبم این حرفهاش حالماخیلی بد کردکه مریضی اعصاب گرفتم گذشت تاطرف هی خرید هی مسافرت هرچی هم به شوهرم میگفتم گوش نداد گفت توکه ی مریضی فردافلج میشی نمیتونم به حرفت گوش بدم رفت خیلی راحت گفت اینکارنصف نصف که سودش نصف بشه ماکه سودی ندیدیم تواین چندسال تااومد داداش بزرگه هم ی کارراه انداخت شوهرم طبق معمول دایه دلسوز اونجاهم سرمایه داد که خیلی راحت اون بزرگه که گفت پول دادی نهایت ۵۰میزارم روپولت بهت میدم اونم بعد چندسال.اینابماند یعنی من هرچی به شوهرم هرکاری میگفتم گوش نمیدادمیگفت تو چی حالیته گفتم آپارتمان بخریم گوش نداد ی باغ بخریم گوش نداد ماشین گوش نداد خونه طلا وسیله هیچ گوش نکردپسرم بزرگ شده بودبه شوهرم گفتم دیگه بهتره بره سر مال وسرمایه خودمون بلاخره چندسال داداشت خورده حالا نوبت خودمون اول که گوش نداد باز بقیه گفتن پسرت بزرگ شده بهترازاین بیکاریه تا رفت که مثلا بمونه سرکار وسرمایه مون خیلی راحت عموش گفت شمااینجا کاره ای نیستید نهایت ی مقدارپول بهتون میدم نمیشه دونفراینجاکاربکنه بازم دست شوهرم به جایی بندنشدچون گفت زشته بخام شکایت کنم مردم حرف میزنن الان شدیم صفر وازاول شروع کردیم فقط خیلی حرص میخورم چقدر موقعیتها خرید خونه ماشین داشتیم نتونستیم که چرا من فکرمیکردم بایدحرف شوهرگوش بدم خوب چرانتونستم قانعش کنم که بخریم بااینکه پولشاداشتیم الان ی وقتایی حرفمون میشه میگم مگه من واست مهم بودم موقعیت ها داشتی که اگه خریده بودی الان وضعمون این نبود واسه طلاق هم اقدام کردم قانون گفت دوندگی زیادداره چون دلایلت واسه دادگاه قبول نیست دوتابچه داری بساز...ولی هرروز هرشب بااینکه مریضم وحرص اصلا واسم خوب نیست ولی نمیتونم موقع(مشاهده کامل) 6 135