ناشناس21:57 - ۱۴۰۳/۲/۳۰دقت و تمرکزم پایینه و همه چیز زود یادم میره، راه حل چیه؟سلام و احترام دانشجوی پرستاری هستم هر چقد سعی میکنم ولی باز دقت و تمرکزم پایینه خیلی زود همه چی از یادم میره مثلا سر کلاس استاد دو سه تا کلمه جدید پشت سر هم میگه تا میام اولی رو یادداشت کنم دومی سومی از یادم رفته🤦♀ در حالی ک دوستام اینطوری نیستن یا حتی حافظه ی بلند مدتم هم خیلی اوکی نیست ، ولی معمولا درسایی رو ک خوب میخونم سر امتحان خوب هم جواب میدم خواستم اگر یه دکتر مغز و اعصاب و روان مطمئن میشناسید ک بتونم انلاین ازش مشاوره بگیرم معرفی کنین لطفا🙏 6 13
ناشناس19:53 - ۱۴۰۳/۲/۲۸خود ارضایی به خاطر میل جنسی بالا | خواستگار ندارم چکار کنم؟سلام دخترم ۲۷ ساله مجرد میل جنسیم به شدت بالاس نیاز به رابطه دارم از طرفیم شرایط ازدواج فعلا ندارم. بعضی مواقع خود ارضایی میکنم با کلی عذاب وجدان واقعا خدا برای من راهی نداشته. دوبار نامزدی من بهم خورد و کسی دیگه طرف من نمیاد فک میکنن من شخصیت بدی دارم. بنظرتون چکار کنم؟ خواستگار پولدار با کلاس زیادی داشتم بخاطر اشتباه والدین کیس اشتباه انتخاب کردن منم اسیر انتخاب غلط اونا شدم الآنم با کمال بیشعوری خانواده میگن توقع تو بیار پایین ازدواج کن راستش دیگه دوست ندارم متاهل شم حالا حالا ها از طرفیم میل جنسی اذیتم میکنه همش حسرت خواستگارهای زیادی که داشتم میخورم واقعا ناراحت دل شکسته هستم 42 316
ناشناس21:48 - ۱۴۰۳/۲/۲۰افسردگی بعد از ۲ ازدواج ناموفق - راهکار چی هست؟سلام یه خانوم ۳۴ساله م با روحی ۷۰ ساله 🥲خیلی مختصر و کوتاه بگم از ۳ سالگی زیر دست نامادری شکنجه شدم تا ۲۰ سالگی که ازدواج فامیلی کردم و اونم مریض و پدوفیل از آب دراومد و مجبور شدم جدا بشم واسه باردوم به اشتباه بخاطر شرایط بد خانواده و زورگویی های نامادری با یه اقایی که بچه ی طلاق بود و یه نامزدی ناموفق داشت ازدواج کردم الان ده ساله خونه دارم و دوتا بچه دارم و مشکلم تو زندگی با این ادم خسیس بودنش (جوری که گاهی واسه ۳۰ ۴۰ تومن خرجی که از نظر اون اشتباهه اشک منو دراورده مثلا اگه واسه بچه ها خوراکی خریده باشم بیش از حدی که اون مجاز میدونه شروع میکنه به سر و صدا و فحاشی که نخورن بمیرن اصن... اینا اغراق نیس واقعا خیلی سر این مسئله تا حالا عذاب کشیدم ... و دیگه اینکه بد دهن و بی شخصیته و حرفای زشت و رکیک رو با دادو بیداد میگه جوری که از همسایه ها خجالت میکشم ادم به شدت تو سری خور و مظلومیم اینو گفتم که نگید لابد زبون میزنی و عصبیش میکنی (کسایی که نامادری بد داشتن میفهمن چی میگم) خلاصه از زندگی زده شدم به شدت افسرده م جوری که حس انجام کارای ساده رو هم ندارم هر چند به تمام وظایفم میرسم ولی انگار مرده ی متحرکم ... بهش محبت کردم.. گریه کردم التماس کردم که رفتارتو درست کن بهش گفتم اون پولی که با زحمت بدست میاری رو من قدرشو میدونم و واقعا دارم به قانع ترین وضع ممکن زندگی رو پیش میبرم بعد کلی عجز و لابه پول توجیبیم شده یه تومن که این شامل لباس هزینه ی رفت و امد لوازشم ارایشی بهداشتی هزینه درمان شارژ اینترنت و خلاصه هر چیزی که نیاز یه آدمه جز خورد و خوراک با خودمه.. اجازه بیرون کار کردنم بهم نمیده😢 اگه راهکاری دارین لطفا راهنماییم کنین چطور به مشکلاتم غلبه کنم و روحیه م رو بدست بیارم یا اصلا راهی هست بشه درامدمو بیشتر کنم کتاب صوتی گاهی گوش میدم متنای انگیزشی و... ارتباطم با خدا هم این اواخر کم شده چون حس میکنم اونم فراموشم کرده🤕🖤 ببخشید اگه طولانی شد 30 328
ناشناس19:01 - ۱۴۰۳/۲/۱۲اضطراب در روابط اجتماعی؟ راهکار غلبه بر ترس از نگاه دیگرانسلام پسرم یک مدتی توی روابطم با بقیه دچار تنش شدم از اون موقع دچار اضطراب شدم و حتی وقتی توی خیابون راه میرم و با یک نفر چشم تو چشم میشم اضطراب میگیرم. اگر راه حلی دارید ممنون میشم که بگید 4 37
ناشناس14:26 - ۱۴۰۳/۲/۱۰چطور هدف خود را در زندگی پیدا کنیم و از افسردگی بیرون بیایم؟سلام، دخترم ۱۸ سالمه رشتمم تجربیه ، سه ساله ک افسردگی دارم . سختی تو زندگی همه هست ولی مشکلات آنچنانی ندارم و واقعا وقتی یه سری چیزارو مقایسه میکنم میبینم باید شکرگزار هم باشم. اما دست خودم نیست ، خیلی از زندگی نا امیدم، همش خسته و بی حالم ، نسبت به همه چیز بی تفاوتم، از خودم و ظاهرم نفرت شدیددد دارم ، خیلی خیلی بی ارادم ، از عالم و آدم بیزارم ، اعتماد ب نفسم کمه ، خیلی بی برنامه م و نمیدونم هدفم تو زندگی چیه و و و.... مشاوره رفتم ، پادکستای مختلف گوش دادم ،خیلی راه هارو امتحان کردم ولی بی تاثیر بود ، خلاصه ب هر دری زدم درست نشد ک نشد... خیلیم دوس دارم آدم تلاشگری باشم و شروع کنم به درس خوندن برای اینکه بتونم سرگرم دانشگاهو اینجور چیزا شم و خلاصه در نهایت مستقل شم اما حتی نمیتونم برم سراغ کتابام ازشون بیزارم. از نظر درسی صفرم و نمیدونم تو این زمان کم میشه به جایی رسید یا نه. به هر حال اگه میشه راه حلی بدین که چطوری هم از شر این افسردگی خلاص شم هم بتونم شروع کنم به درس خوندن و اینکه چطوری هدفمو تو زندگی مشخص کنم و براش تلاش کنم. واقعا خستم از این بی ارادگی و بلاتکلیفی 13 125
ناشناس11:48 - ۱۴۰۳/۲/۴ایرانی یا افغان؟ اعتماد به نفسم له شد زیر بار نگاههاسلام من دختری هستم ۲۷ ساله ساکن شیرازم با قد ۱۷۰ که اعتماد به نفسم خیلی پایینه و هرجا میرم بیشتره آدما فکر میکنن من افغانستانی هستم با اینکه ایرانی هستم ولی چون چهره ام شبیه به افغانستانی ها هست بعضی ها فکر میکنن من افغانستانی هستم ،چندین جا رفتم واسه اشتغال که حتی ازم پرسیدن افغانستانی هستی و من به شدت با حرفشون دلم شکست و خورد شدم الان دلم میخواد همش تو خونه باشم و اصلا جایی نمیرم چون اعتماد به نفسم به شدت اومده پائین از برخورد بقیه به دلیل این موضوع دانشگاه را رها کردم و سرکار نمیرم و میترسم جایی برم سرکار و از من بپرسن افغانستانی هستی و منم بگم نه نگاه ها و برخورد ها از سره اینکه فکر میکنن افغانستانی هستم خستم کرده تو محیط کار به والله من افغانی نیستم ولی حوصله اینکه به کسی اثبات کنم یا بگم ایرانی هستم رو دیگه ندارم میترسم دانشگاهم رو ادامه بدم و فوق لیسانسم رو بگیرم مدرسه هم که میرفتم همین ترس همیشه باهام بود که یه موقع همکلاسی ها فکر نکنن من افغانی هستم و دانشگاه که رفتم حتی یک شهر دیگه بودم ولی همیشه میترسیدم از اینجور سوالات همیشه گریه میکنم میگم خدایا چرا منو اینجوری افریدی که همه فکر میکنن افغانی هستم،چرا مثل بقیه دخترا یه چهره معمولی ندارم که بهشون میخوره ایرانی باشن هرجا که برن،حاضر بودم زشته زشت باشم ولی کسی فکر نکنه من افغانی هستم، اصلا یه کاری باهام کردن که از خودم متنفرم و خونه نشین شدم، همیشه میگم اخه کی با من ازدواج میکنه وقتی انقدر زشتم، دیگه سنم هم رفته بالا و پسرا هم تو کوچه و خیابون اصلا به من نگاه هم نمیکنن، فقط کسی میتونه من رو درک کنه که ادما اینجوری بهش نگاه کرده باشن، دوران مدرسه هم چندتا دوستام ازم پرسیدن مشهدی هستی ؟ کدوم شهر بدنیا اومدی ؟ با چندنفر رفته بودیم بیرون که یکی داشت به کناریش میگف این افغانستانی ؟ و منم شنیدم ، همون موقع قلبم تکه تکه شد، با اینکه اروم به کناریش گفت ولی من شنیدم و بارها همچین چیزایی واسه من تکرار شده و باعث شده از ادما فاصله بگیرم، دیگه خسته شدم، بعضی وقتا ارزو مرگ میکردم، اصلا من نمیخوام دختره خوشگلی باشم، حداقل یه قیافه معمولی داشتم که به ایرانی بخورم، خسته شدم چون همه فکر میکنن افغانی هستم، حتی میترسم برام خواستگار افغانی بیاد و این واسه من کابوس شده که دیگه خودمو بکشم 15 200
ناشناس11:24 - ۱۴۰۳/۲/۲هیچ شغلی ندارم و احساس بی ارزشی میکنمسلام دخترم ۲۴ مقطع ارشدم خوندم و همیشه شاگرد ممتاز دانشگاه های برتر بودم ، اما دو ساله افسردگی دارم و بعد هر آزمون استخدامی و مصاحبه هایی که دادم و رد شدم داغون تر شدم ، آزمون دکتری هم خوب نشدم احساس میکنم تمام زحماتم پوچ بود و هیچ سرانجامی نخواهد داشت . هیچ شغلی ندارم احساس بی ارزشی میکنم. دیگه دست به هرکاری میبرم از همون اول پیش فرضم اینه که شکست میخورم و نمیشه و همینطور هم میشه. احساس خفگی میکنم هیچی آرومم نمیکنه دوساله بیقرارم دلشوره دارم احساس عذاب وجدان و ناامیدی و بی ارزشی دارم خستم خسته.. من هر شب آرزو میکنم صبح دیگه از خواب بیدار نشم همه میگن تو جوونی و وقت داری اما خستم از این حرف تکراری چون من تا الانشم بابت راهی که اومدم زجر کش شدم و دیگه توان ندارم چه برسه سال های بعد.. دیگه حتی نمیدونم دوای دردم چیه کمکم کنید 10 100
ناشناس07:54 - ۱۴۰۳/۱/۲۹از شاگرد اول مدرسه تا شاگرد آخر زندگی | درد دل جوان 21 سالهپسرم 21 سالمه. اوضاع روحیم داغونه. آدم منفعلی هستم هرچی بشه خودمو با اون اتفاق تطبیق میدم. از خودم بدم میاد و در عین حال گاهی دلم میسوزه برا خودم. با اینکه درسم خوب بوده و شاگرد اول بودم ولی حس باخت دارم تو زندگیم. بقول یکی شاگرد اول مدرسه بودم و شاگرد آخر زندگی. از بعد کنکور دچار حس پوچی شدم. حس میکنم نسبت به هم سن و سال هام عقب ترم و به قولی رشد اجتماعی ام خیلی کنده. تازه از موقع دانشگاه فهمیدم زندگی چی به چیه. البته توی خانواده زیاد آدم حسابم نمیکنن مخصوصا برادر بزرگترم که مجرده و تو خونس و به قولی همه کاره خونه اونه و مشورتا و ... با اونه نه من. تفریح خاصی هم ندارم و یه سری مشکلات مثل فقر و خانواده سنتی و ... ام دارم. تنها دلخوشیم دانشگاهه که اونجا چنتایی رفیق دارم و میتونم بخندم و اتفاقا اکثر دوستام میگن تو چه شادی و نمیدونن که خودم بفنا رفتم. و البته اینم بگم که خجالتی هستم و اصلا نمیتونم درد و دل کنم با کسی. گاهی فکر خودکشی به سرم میزنه ولی میترسم از طرفی زندگیمم داغونه. اعتماد به نفس ندارم و بزرگترین ضربه های زندگیمو از همین خوردم. از اجتماع هم میترسم و مدام حس ناامنی میکنم جوری ک هرجا میرم مدام فکر میکنم ممکنه با افراد دیگه دعوام بشه. و کلا سر همین ترس که همیشه یا اضطراب دارم یا ترس زندگیم مسخره شده مخصوصا گاهی اوقات که یه سوتی ای میدم ناخودآگاه حس میکنم که نکنه مثل کلیپای اینستا یکی فیلم بگیره وایرال بشه و بفنا برم و آبروم بره. مهارت های زندگی و ورزشی هم ندارم و اصلا حس میکنم کشش نداره و سر همین بدتر از خودم متنفر میشم هر کی ام که میرسه یه متلکی بهم میندازه مخصوصا سر بدنم که یکم اضافه وزن دارم. اعصاب و اخلاقم داغون شده و واقعا پشت چهره خندانم که همه تو بیرون میبینن. مشکل دیگم اینه که خجالتی ام و با همه رودرباسی دارم و این باعث میشه نتونم خودمو بروز بدم و وقتایی ک حقم خورده میشه خودمو به نفهمی بزنم و در واقع دانسته کار احمقا رو میکنم و سر این خیلی از خودم بدم میاد و در عین حال واقعا در اون موقعیت ها اقدام کردن خیلی سخته برام. شرمنده زیاد شد. ممنون از بچه های اهالی آرامش. دم همتون گرم❤️ 12 154
ناشناس10:08 - ۱۴۰۳/۱/۲۱اضطراب اجتماعی داره زندگیمو نابود میکنه!سلام دخترم ۲۰ سالمه و دانشجو ام. دو سه سالی میشه از لحاظ روحی بهم ریختم و شرایطش رو نداشتم به مشاور یا روانشناس مراجعه کنم چه حضوری چه مجازی. چند ماه قبل در حد چند دقیقه با یه کمک مشاور صحبت کردم و با اینکه نتونستم کامل وضعیتم رو شرح بدم اما تو همون چند دقیقه متوجه شدم اضطراب اجتماعی شدید دارم. کلا زندگیم مختل شده و شدیدا نیاز دارم خودم و زندگیم رو جمع کنم.زندگیم جهنم شده و به شدت خسته شدم. اگه روانشناس یا روان درمانگر اینجا حضور دارن و میتونن کمکم کنن یا یه آدم معتبر میشناسین ممنون میشم بهم معرفی کنین. 6 64
ناشناس08:40 - ۱۴۰۳/۱/۱۶از تاریکی تا آرامش: 24 سال زندگی پرچالش یک دخترسلام وقتتون به خیر ۲۴ سال زندگی کردن رو طی چند خط به صورت تیتروار براتون میگم و درآخر نتیجه ای که گرفتم و دارم زندگی رو ادامه میدم... ۵ سالم بود که پسر عمه ی ۶ سالم به اسم کنجکاوی کودکانه بهم دست درازی کرد تو مهمونی خانوادگی و همه خبردار شدن ۱۲ سالگی به اعتیاد شدید پدرم به شیشه پی بردم و دعواهای شدید خانوادگی ۱۴ سالگی دوستم که از ۲ سالگی همسایه بودیم بهم دست درازی کرد و من آدمی چشم و گوش بسته تر از کل دنیا! ۱۵ سالگی تهدید مادرم توسط پدرم به قتل رو شاهد بودم و ۱۶ سالگی پدربزرگم فوت کرد و به فاصله ی چهل روز بعد پدرم رو ناگهانی توی تصادف از دست دادم... صاحاب خونه ما رو بیرون کرد از خونه مجبور شدیم بریم خونه پدربزرگم و از دوستای مدرسه ام جدا شدم و بعد مدرسه ای اسم نوشتم که نمونه دولتی بود و با حال بد درس خوندم و جزو شاگرد اول های مدرسه بودم همراه فشار سال کنکور که باید دولتی قبول بشم و همون سال افسردگی اومد سراغم ۱۸ سالگی ۳ بار خودکشی کردم که دوبارش رو به بیمارستان کشید کارم و یه بارش هم مجبور به بستری بودم یک روز برای بهبود حالم همراه دستگاه و نوارقلب دائم. بعد از قبولی تو رشته مهندسی دانشگاه آزاد تابستون سال اول توی ۲۰ سالگی بیمارستان اعصاب و روان به مدت ۲۱ روز بستری بودم و بعدش حالم عالی بود با اینکه روزی یه مشت قرص میخوردم. سال سوم با پسری آشنا شدم که ازش خوشم میومد که خیلی اذیتم کرد و ته داستان بدون اینکه رابطه ای شکل بگیره دوستیمون تموم شد. کنکور ارشد شرکت کردم و توی همون دانشگاه جزو ممتازهای دانشگاه مشغول به تحصیل ام توی شرکت معتبر کار میکنم به عنوان مهندس مدرک دیپلم زبان رو گرفتم باشگاه میرم و قرص هام هم شده روزی دوتا و حتی فقط با یه پسر به عنوان دوست پسر آشنا شدم که بعد از ۶ ماه چون فهمیدم داره زیادی دروغ میگه بهم زدم و الان زندگیم سرشار از آرامشه. خواستم بگم بهتون که به مو میرسه ولی پاره نمیشه،تاریک و سیاه میشه ولی تمومش نکنید... خدا به من سه بار زندگیمو بخشید تا ادامه بدم. و من تونستم پس قطعا شما هم میتونید.فقط خواهشا تمومش نکنید...❤️☘️ 9 328