آخرین نظرات zeinab.golkar@gmail.com

Zeinab Golkar

محبوبیتی که در اثر فعالیت در سایت بدست آورده اید. با افزایش محبوبیت، پست ها و دیدگاه های شما فرصت دیده شدن بیشتری دارند.
چگونه محبوبیتم را افزایش دهم:
لایک خوردن دیدگاه: ۱۰ امتیاز
دیدگاه گذاشتن: ۵ امتیاز

حسابدار اما عاشق هنر

نظر ثبت شده

نظر لایک شده

چگونه با بی‌احترامی و مشکلات در زندگی زناشویی مقابله کنیم؟
سلام، خانمی هستم ۳۵ ساله. به همسرم علاقه‌ای ندارم، خیلی اذیتم می‌کنه؛ به همه‌ی خانواده‌ام بی‌احترامی می‌کنه، اخلاق بدی داره و فقط شخصیت من رو تخریب می‌کنه. بعد، روز بعد انگار نه انگار، سر صحبت رو باز می‌کنه و اصلاً بابت حرف‌ها و کاراش عذرخواهی نمی‌کنه. هر کاری هم می‌کنه، فرداش دعوا راه می‌اندازه. به خاطر همین دیگه خوبی‌هاش برام اهمیتی نداره؛ این دل شکستن‌ها باعث شده دیگه هیچ دلیلی برای خوشی در این زندگی نداشته باشم. خیلی دلم گرفته. توی خونه می‌مونم، نه مهمانی میاد و نه ماشین داریم که بتونیم جایی بریم. این‌قدر داغونم که هیچ دلخوشی‌ای ندارم. مادر همسرم رو هیچ وقت نمی‌بخشم بابت این تربیتش، جگری از من خون کرده که دیگه انگیزه‌ای برام نمونده. متأسفانه توی دانشگاه هم از طرف استادم پیشنهاداتی داشتم و بارها بهشون فهموندم که اهل این چیزها نیستم، اما با این بی‌محبتی‌های همسرم، نمی‌خوام به بیراهه کشیده بشم. الان نمی‌دونم دارم تاوان چه کاری رو پس میدم و وای به حال اینکه خدایی نکرده خیانتی هم بکنم. خیلی دوست دارم با کسی درد و دل کنم تا این درد خالی بشه، اما نمی‌تونم با مادرم یا کسی دیگه صحبت کنم؛ همش میگن تحمل کن. خسته شدم، خدایا پس چرا صدای منو نمی‌شنوی؟ خواهش می‌کنم اگه دلتون به ازدواج نبود، به اجبار بقیه ازدواج نکنید؛ یک عمر پشیمونی و عذاب مثل من دارید. ببخشید که ناراحتتون کردم، دلم خیلی پر بود و اینجا تا حدودی تونستم بگم تا شاید کمی سنگینی قلبم کم بشه.
عزیزممم، همیشه برای هر مشکلی حتما یک راهی وجود داره فقط ممکنه ما دیرتر پیداش کنیم. اگه حتی هیچ کسی نباشه که به ما اهمیت بده خودمون که میتونیم به خودمون اهمیت بدیم و از خودمون مراقبت کنیم. شروع کن روی پیشرفت خودت و توسعه فردیت کار کردن.عضو یه کتابخونه عمومی بشو، کتاب بخون، پادکست گوش بده، یه مهارتی که دوست داری رو یاد
07:10 - ۱۴۰۳/۸/۹
چگونه با شکست عشقی در محل کار کنار بیایم؟
سلام دخترم ۲۷ ساله از ۲۴ سالگی توی دانشگاه با آقایی که ۹ سال از من بزرگترن آشنا شدم… من تا اون سن پیش نیومده بود که از پسری خوشم بیاد ولی ایشون رو وقتی دیدم همون بار اول فهمیدم که به دلم نشستن… ایشون از همه لحاظ واااقعا عالی بودن… یعنی هرچی تعریف کنم ازشون کمه (بجز یک مسئله که تو ادامه میگم)… کلی هم خواستگار داشتن خودشون … از قضا بعد از تموم شدن ارشدم توی شرکتی مشغول به کار شدم که ایشون هم اونجا بودن و با هم همکار شدیم … اون اوایل احساس من نسبت به ایشون فقط یه خوش اومدن ساده بود… اما رفته رفته با توجه به اینکه تایم زیادی رو در طول روز باهم میگذروندیم و ارتباط نسبتا صمیمی ای داشتیم (ارتباط همکاری) علاقه من نسبت به ایشون زیاد شد… تا جایی که بعد از یکسال که من و ایشون همکار بودیم دیدم اصلا بدون ایشون نمیتونم زندگی کنم… من از همون ابتدا محبت داشتم نسبت به ایشون و ایشون هم به قضیه پی بردن اما نه من به ایشون چیزی گفتم و نه ایشون به روی من آوردن… تا اینکه خرداد امسال بعد از گذشت دو سال از اومدن من به شرکت این قضیه بینمون علنی شد و ایشون با درخواست من برای ازدواج مخالفت کردن… دلیلشون هم این هست که یسری حساسیت ها روی خانوم ها دارن… مثلا خوششون نمیاد که دختر با همکارش کوچکترین خنده ای داشته باشه حتی توی مسائل کاری… دلیل رد کردن درخواست من از طرف ایشون هم اینه که میگن تو از همون اول که اومدی توی شرکت من بهت گفته بودم که از این مسائل بدم میاد… تو هم نشون میدادی که منو دوست داری ولی تو از دستت در میرفت یا با فلانی شوخی کردی یا با فلانی خندیدی و … درصورتی که من به سنگین و معقول بودن معروفم و روی نجابتم قسم میخورن… با این حال من یکساله که بخاطر ایشون واقعا ارتباطم رو محدود کردم با همکارام و خیلی سعی کردم کارایی که ایشون دوست ندارن رو انجام ندم… حتی بهشون گفتم من حاضرم دیگه سرکار نرم بخاطر شما اما خب میگن اگه من رو دوست داشتی باید از همون اول مراعات میکردی و انجام میدادی … منم بهشون میگم که خب اون اوایل که علاقه من اینقدر زیاد نبود به شما و به ازدواج فکر نمیکردم اما ایشون میگن که من نمیتونم اون صحنه های خنده رو فراموش کنم( درصورتی که اصلا چیزی نبوده)… خودشونم پیش اومده که گفتن تو دختر خوبی هستی اما من زیادی حساسم و مشکل از بدبینی و شکاکیت منه… اما خب الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم… چند ماهه درگیر روانشناس بودم اما اثر آنچنانی نداشت و بخاطر افسردگی و اضطراب شدید الان دارم دارو مصرف میکنم… واقعا حالم بده چون با شناختی که از خودم دارم حس میکنم هییییچ وقت دیگه همچین حسی رو نسبت به هیچکس تجربه نخواهم کرد… همینطور مواردی که برای ازدواج معرفی میکنن رو همش با ایشون مقایسه میکنم و اصلا نمیتونم حتی به طرف نگاه کنم… با توجه به اینکه توی یک محیط کار میکنیم واقعا دارم عذاب میکشم از طرفی هم موقعیتم توی این کار تثبیت شده و هم مشاور میگفت که محیطت رو ترک نکن… اما من هر روز دارم عذاب میکشم… به یسری از حرفاش که فکر میکنم واقعا دلم میشکنه… یبار بهم گفت این دوست داشتنت رو بنداز سطل آشغال (منظورش این بود که به جایی نمیرسه و داری خودت رو اذیت میکنی) یا بهم گفت اگه من باهات ازدواج کنم بدبخت میشم و اذیت میشم بخاطر حساسیت هایی که دارم😭 یبار هم بهش گفتم گناه من چیه؟ گفت گناه تو اینه که به من دل بستی… واقعا دلم خون شد از این حرفا… اما با همه اینا واقعا نمیتونم ازش دل بکنم 😭 از بس جلوش گریه کردم تا دلش نرم بشه خسته شدم و دریغ از یکذره نرم شدن…… بعضی وقتا با خودم میگم اگه منو نمیخواست چرا گذاشت که بهش نزدیک بشم و علاقم بیشتر بشه؟ ایکاش رفتارش رو باهام سرد میکرد که الان بعد این همه وقت نخوام یدفعه همه چی رو تموم کنم… ببخشید زیاد شد… شما اگه جای من بودین چیکار میکردین؟
به نظر من عاقلانه و بالغانه ترین کاری که شما می تونید بکنید اینه که رابطه احساسی تون رو کاملا قطع کنید و به روابط کاری تون ادامه بدید و با ایشون در محل کار همونجوری رفتار کنید که با بقیه آقایون رفتار میکنید. اگر در خودتون نمی‌بینید که از پس هچین کاری بر بیاین شروع کنید رزومه فرستادن برای شرکت های دیگه تا زودتر این امکا
06:42 - ۱۴۰۳/۸/۸
مادرم به پدرم خیانت می‌کنه، چکار کنم؟
دخترم ۱۹ سالمه مشکلم با مادرمه....اصلا نمیدونم لیاقت اسم مادر رو داره یا نه از وقتی یادم میاد مدام با هم مشکل داشتیم تو جنگ و قهر و دعوا بودیم. خیلی وقت پیش متوجه خیانتش به پدرم شدم. حدود ۷ سال پیش فهمیدم با استاد دوران دانشگاهش در ارتباطه و پیام هاشون در حدی بود که من با اون سن حتی متوجه معنیش نمی‌شدم. هر وقت هم میخواستم به پدرم اطلاع بدم تمام پیام ها رو پاک می‌کرد و هیچ مدرکی نداشتم بنابراین چیزی نمیگفتم. دو بار با این اقا ملاقات حضوری داشته و به اینکه چه اتفاقاتی ممکنه افتاده باشه فکرم نمیخوام بکنم‌. به جایی رسیده بود که برام عادی شده بود با اینکه متوجه میشدم به روی خودم نمیاوردم. یه روز فهمیدم با شوهر خالم هم در ارتباطه. باورم نمیشه با خواهری که روزی ۲،۳ ساعت تلفنی صحبت میکنه و انقدر ادعای دوست داشتنش رو میکنه چطور همچین کاری میکنه‌. بار ها پیام هایی که بهم میدادن رو دیده بودم اما همچنان واکنشی نداشتم تا اینکه یه روز یه ویدئو دیدم که شوهرخالم برای مادرم فرستاده بود. انقدر نامناسب بود که نتونستم بیشتر از چند ثانیه نگاه کنم. من با تمام وجود عاشق پدرم هستم بیشتر از این نمیتونستم نسبت به این قضیه بی تفاوت باشم. شاید بگید چرا تا الان کاری نکردم چون از بچگی باهاش بزرگ شدم و قطعا مثل ادمی که برای اولین بار شاهد خیانت پدر و مادرش هست واکنش نشون نمیدم چون بهش عادت کردم. کاری هم از دستم برنمیومد اگر چیزی میگفتم دوتا خانواده از هم میپاشید و جدا از اون میترسیدم با چیزی که انتظارش رو ندارم مواجه شم و تهش من مقصر شم که تو روابطشون دخالت کردم و همین هم شد وقتی ماجرا رو با دختر خالم درمیون گذاشتم با پدرش صحبت کرد و جوابش این بود که من نیازی به این رابطه نداشتم هر چی بود از طرف خالت بود به دختر خالتم بگو سرش تو کار خودش باشه. فرداش هم دختر خالم استوری از پدرش گذاشت و از بودنش تو زندگیش تشکر کرد و موضوعی ۷ سال باهاش دست و پنجه نرم میکردم به همین سادگی تمام شد. از اون به بعد پیامی ازشون ندیدم و مادرم متوجه نشد دلیلش منم. و از طرف دیگه شوهرخالم به پدرم پولی قرض داده بود دقیقا یک هفته بعد از این ماجرا پولش رو خواست و الان ما مجبوریم خونمون رو بفروشیم. بار ها عذاب وجدان میگیرم با خودم میگم من که این همه سال صبر کردم چرا یکدفعه همچین کاری کردم؟؟ هیچ نتیجه ای هم نداشت و مشکلاتمون رو بیشتر کرد در حالی که مقصر اصلی اونه و من دارم مشکلات روحیش رو به دوش میکشم. نه قیافه ای داره نه هیکل خوبی داره اخلاقشم که افتضاحه فقط ادعا داره فکر میکنه همه عاشقشن همه دنبالشن در صورتی که من حتی خجالت میکشم به عنوان مادرم به بقیه معرفیش کنم. رفتار فوق‌العاده بدی با پدرم داره حتی جلوی جمع و این بیشتر از رفتاری که با خودم داره اذیتم میکنه. ازش متنفرم همیشه تحقیرم میکنه بابت هر چیز کوچکی سرزنشم میکنه تاثیر حرفاش رو دارم تو زندگیم میبینم ولی چاره ای ندارم مجبورم همچنان صبح تا شب کنارش باشم و اجازه بدم بهم آسیب بزنه. من حتی ازش محبت نمیخوام فقط میخوام انقد بهم ضربه نزنه واقعا دیگه تحملش رو ندارم. روزی نیست که از دستش گریه نکنم انقدر بدبختم که حتی نمیتونم درست حسابی گریه کنم انقدر بی صدا گریه کردم که گریه کردن یادم رفته حتی وقتی تنهام گریه هام بی صداس‌. از اینکه هر شب رو بالش خیس بخوابم خسته شدم. بار ها به خودکشی فکر کردم اما عرضشو ندارم شاید یه روز به جایی رسوندم که این کارم کردم واقعا برام سواله چطوری تا الان دووم آوردم. فضای متشنج خونه رو نمیتونم با چند تا جمله توصیف کنم فقط انقدر بگم که من خیلی تنهام خیلی خیلی زیاد. مقصر حال بدم اونه. دوست ندارم کنارش زندگی کنم حتی نمیخوام پدرم کنارش باشه از ته دلم میخوام بهش بگم با چه ادم بی لیاقتی داره زندگی میکنه ولی انقدر مشکلات زندگی زیاده که نمیخوام بهش اضافه کنم. الان تنها هدفم اینه که به محض اینکه بتونم از خانواده جدا شم ولی متاسفانه هنوز شرایطش برام پیش نیومده. هیچ دوستی ندارم که باهاش وقت بگذرونم یکم این فضا دور باشم. شرایط تراپی رفتن رو هم ندارم چون جدا از هزینه ای که داره زیاد از خونه بیرون نمیرم اینکه هر روز سر ساعت مشخصی بیرون برم خیلی شک برانگیزه. ببخشید اگر طولانی شد خوااااهش میکنم کمک کنید
سلام عزیزم. علاوه بر توصیه دوستان در مورد اینکه تمرکزت رو روی مستقل شدنت بزاری که به نظر من هم بهترین راهه واست مخصوصا اینکه از طریق قبولی توی دانشگاه یه شهر دیگه باشه، یه پیشنهاد دیگه بهت میکنم که شاید بتونه کمکت کنه. با شماره ۱۲۳ اورژانس اجتماعی تماس بگیر و این موضوع رو باهاشون درمیون بزار، ازشون کمک بخواه. بهشون اعل
22:10 - ۱۴۰۳/۳/۲۸
آیا میشه از افسردگی نجات پیدا کرد؟
دخترم ۲۲سالمه ، بشدت افسردم . حالم از خودم بهم میخوره . دیگه تحمل خودم برای خودم سخت شده . به خودکشی فکر نمیکنم .چون میدونم تا الان به اندازه کافی سربار اطرافیانم بودم و از طرف من اذیت شدن دیگه نمیخوام بیشتر از این اذیتشون کنم. حقیقتا هیچ وقت دلم نخواسته اذیت کنم کسی رو ولی ناخودآگاه اتفاق افتاده بعدش بشدت پشیمون شدم . اطرافیانم همیشه میگن تو عصبی ای . به درد خودت هم حتی تو زندگیت نخوردی . خودمم میدونم . خیلی اشتباها کردم . ولی باز تکرار میشن اشتباهام . و اینکه حس میکنم تو زندگیم هیچ کس دوستم نداره . حتی خانوادم . راستیش خیلی وقتا بخاطر من سرشون پایینه . حق دارن . خواستگار هم تا حالا نداشتم . نتنها اخلاقم بده بلکه ظاهرمم بده. خیلی خستم . میشه تغییر کرد؟ میشه مسیر درستی پیدا کرد؟ کاش خود بخودی بمیرم
همه آدمها هم زشتی دارن هم زیبایی، هم درست دارن هم غلط ، هم انتخاب خوب دارن هم انتخاب اشباه، و تو خوشبختانه هنوز اول راهی! خودت رو با تمام نقاط ضعف و اشتباهاتت دوست داشته باش مطمئن باش بعدا توی مسیر زندگی میفهمی که از همون اشتباهات چقدر چیز یاد گرفتی و توی موقعیت های مختلف اون تجربه ها کلی بهت کمک میکنن. پس خودت رو دوس
07:05 - ۱۴۰۳/۳/۲۷
چطور بین خواستگارم و خانواده‌ام بر سر مهریه توافق کنم؟
دختر ۳۴ساله ام که حدود ۱۲سال با یه آقایی دوست هستم اوایل اصلا قصد ازدواج نداشتیم ولی بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفتیم الان اومدن خواستگاری ولی مشکلی که هست مهریه رو گفتن ۱۴تا و گفتن بیشتر از این ما نمی تونیم بدیم و روی همین مساله خونواده من به شدت مخالفت کردن طوری که اصلا خونوادم بامن قهر کردن و گفتن که باید ازهم جدا شید ایشونم هیچ جوره کوتاه نمیاد و به من میگه مهریه بالا خوشبختی نمیاره و اگه منو میخوای باید جلوی خونوادت وایسی و من یه خونواده به شدت سنتی دارم که تو فامیل ما اصلا مهریه پایین رسم نیست و فکر میکنن دختر یه مشکلی داره که مهریه اش اینقدر پایینه الان واقعا نمیدونم باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید
سلام دوست عزیز پدر من همیشه میگفتن پسری که مهریه ای رو بپذیره که توان پرداختش رو نداره قابل اعتماد نیست! من هم باهاشون موافقم چون احتمالا از همون اول قصد پرداختش رو نداشته ! به نظر من اگه این آقا به این دلیل که توان مالی شون در این حد هستش، زیر بار تعهد سنگین تر نمیرن منطقیه! و فقط شمایی که ۱۲ سال با ایشون در ارتباط بو
07:31 - ۱۴۰۳/۳/۱۹
چطور با بددهنی همسرم کنار بیام؟
سلام خانمی هستم متاهل ۳۷ ساله مشکلم اینه که با کوچکترین بحث شوهرم خیلی بددهنی میکنه حتی جلوی پسر نوجوانمون بهم فوشایی ناموسی و زشتی میزنه ...منم عصبی میشم بدنم شروع به لرزیدن میکنه و متقابلا جواب میدم کتک نمیزنه ولی حرفاش خیلی زشت و زنندس به مادر وخواهرام فوشایی میده خییییییلی زشت..بعدش فرداش میاد معذرت خواهی و اشتی میکنم باهاش عادت کرده ب این رفتار چند روز پیش ک دوباره همین اتفاقا پیش اومد باهاش آشتی نکردم گفتم هربار دلمو میشکنی بعد با ی معذرت تمومش میکنی وااای بدتر شد فوشاش..حتی میره سرکار باز پیامای ناجور و زشت میده خیلی بددهنه .. چندبارم باهاش صحبت کردم جلو بچه این حرفارو نزن اون بزرگه زشته جلوش انقد راحت به من میگی ج...ده و میگی تو میری م...دی 😔😔پسرمم تموم حرفاشو یاد گرفته 😔😔 به من نمیگه ولی وقتایی ک کاری میکنه جور درنمیاد عصبانی میشه فوش میده😔😔😔
سلام. در مورد اصلاح رفتار همسرتون بهترین کار مشاوره گرفتن از یک روانشناس هست. شما گفتید که حتی از محل کار از طریق پیام توهین و فحاشی میکنه، پس این نمیتونه فقط تخلیه یک خشم آنی باشه مشکل ایشون ظاهرا ریشه داره و شما برای حل این مشکل باید خیلی آگاهانه تر،مصمم تر و قاطعانه تر رفتار کنید. ضمناً به نظرم تا این مشکل بیشتر از
12:44 - ۱۴۰۳/۳/۷
انصراف از دانشگاه و رفتن به تهران برای پیشرفت شغلی درسته؟
سلام وقتتون بخیر ، پسرم ۱۹ ساله یه موضوعی هست ممنون میشم راهنماییم کنید من الان ترم دوم دانشگاه آزاد ی شهر کوچیکم هیچ کاری مرتبط به رشتم در شهر وجود نداره یا کارآموزی که انجام بدم ، درحال یادگیری مهارت برنامه نویسی هستم دیگه اخرای یادگیری و آماده ورود به بازار کار میشم ولی کاری وجود نداره تو فکر اینم که انصراف بدم برم دانشگاه آزاد تهران ( چون انتقالی رو قبول نمیکنن باید از اول شروع کرد) برم خوابگاه و اینکه برم کاراموزی و وارد بازار کار شم و پیشرفت کنم ولی به نظرم اگه بمونم همین دانشگاه مثل اینه که این ۴ سال فقط عمرمو تلف کردم ممنون میشم نظرتونو بیان کنید یا اگه پیشنهادی ، نصحیتی ، راهنمایی چیزی دارید بگید مرسی مچکر، ببخشید طولانی شد🙏🪐
سلام. با توجه به رشته و مهارتی که داری کسب میکنی حتما در مورد پروژه های آنلاین تحقیق کن. و اینکه در لینکدین اکانت بساز و این موضوع رو اونجا مطرح کن. افراد متخصص این رشته در لینکدین خیلی فعالپ هستن و حتما کمک بیشتر و بهتری میتونن بهت بکنن.امیدوارم که بهترین راه رو پیدا کنی.
15:40 - ۱۴۰۳/۳/۶
چرا در انجام کارهام تنبلی میکنم؟
سلام خانمی 38ساله هستم.خیلی برنامه ها تو ذهنم هست ولی موقع عمل کم میارم. چند وقت هست میخواهم دکتر بروم که برام آزمایش بنویسه ولی تنبلی میکنم. بیرون که میرم خیلی خیلی بی حالم..حتی موقع خرید لباس متنفرم از اینکه پرو کنم لباس رو. به نظر شما چکار کنم تا سرحال بشوم؟ آیا نشون دهنده بیماری هست یا خیر؟
آزمایش بدید حتما. معمولا کمبود ویتامین دی یا آهن خستگی و بی حالی به همراه داره. قرص مکمل Biobasics women رو هم امتحان کنید برای من خیلی خوب بود.
09:36 - ۱۴۰۳/۲/۳۱
عشق پنهان به تعمیرگاه محله: راز دل زنی عاشق
سلام من وقتی که ازدواج نکرده بودم، تومسیر مدرسه مون یه آقایی رو میدیدم یاوقتی داداشم کاربانکی داشت، میرفتم کارای بانکی انجام می‌دادم اونم میومداونجا. خیلی خوشم ازش میومد خیلی بچه ی سرسنگینی بود. خلاصه گذشت ومن اون عشق تودلم بود بدون اینکه بدونم اون آقا اونموقع متاهله. این جریان برای سال ۸۳بودومن سال ۸۶ازدواج کردم دوسال بعد بچه ی اولم به دنیااومد وپنج سال بعد بچه ی دومم تواین مدت اون آقا یکی ازبهترین تعمیرکارای لوازم برقی شهربود همیشه لوازم خونه روپیشش می‌بردم وتعمیرمیکرد بدون اینکه چیزی ازحس من نسبت به خودش بدونه خلاصه آدرس مغازه همسرم رو پرسید چندباری ازمغازه همسرم خریدکرده بود خلاصه باهمسرم یه سلام علیکی داشت ومن میخواستم ماشینم رو عوض کنیم وباهمسرم دنبال تمام کارای من افتاد وحتی نزاشت من برای کارای خلافی ماشین برم میگفت اونجاهامردونس من همیشه توزندگی خودم همه ی کارای مردونه روخودم انجام دادم همسرم کنارکشیده بود شاید واقعا عاشق مردبودنش شده بودم توی زندگی خودم نقش مرد وداشتم ولی پیش اون میتونستم زن باشم خلاصه یه روز دل وزدم به دریا بهش همه چی وگفتم کلی تعجب کردکه ازقدیم بهش گفتم باهم تلفنی هرده روز درحدپیام یاتماس ازحال هم باخبرمیشدیم البته اینم بگم اون یکسالی بود طلاق گرفته بود تااینکه یه روزمن باهمسرم دعوای خیلی بدی داشتم طوری که بهش گفتم بیاجداشیم وبه این آقا گفتم میشه کمکم کنی من طلاقم وبگیرم خیلی حال روحی بدی داشتم ازش خواستم کمکم کنه بعدبهم گفت چیزی شده؟ خیلی حس بدی ازاین حرفش بهم دست داد حس کردم توفکرش گفته این میخوادمنوتورکنه بعد دوروز خبری ازش نبود بعدش پیام دادومن هم خیلی مغرورولجبازم منم جوابشو ندادم بعدیک ماه استوری گذاشتم اومد نوشت مرسی منم گفتم حس من به تو تااخرین روز زندگیم اینه ولی ازت خواهش میکنم نه پیام بده ونه زنگ بزن چون وقتی پیام میدی حالم بدمیشه الان ۴ماه ازش خبری ندارم بدترین روزای عمرم ودیدم هرروز کارم گریه حتی چندروزپیش تولدم بود خیلی منتظر بودم بااینکه خودم ردش کردم ولی واقعا ازفکرم بیرون نمیاد پشت فرمون همه جا توفکرمه واقعا دارم دیونه میشم خداگواه ازعشق زیادی که بهش دارم وغصه زیاد شقیقه هام سفیدشدن نمیدونم آخرش چی میشه ولی خودم ودارم نابودمیکنم😔😔نمیتونستم این حرفام وبه کسی بگم
به نظر میرسه شما عاشق توهمات ذهنی خودتون در مورد اون آقا شدید چون به گفته خودتون آنقدر شناختتون نسبت به ایشون کم بود که حتی نمیدونستید متاهل هستن. بعد از ازدواج هم نه تنها سعی نکردید این توهمات رو کنار بگذارید بلکه بیشتر خودتون و زندگیتون رو در معرض آسیب قرار دادید چون باز به قول خودتون ایشون فقط یکی از بهترین تعمیر کا
08:22 - ۱۴۰۳/۲/۲۸
بازار کار حسابداری چطوره؟ رشته سختیه؟
دختری هستم ۳۲ ساله به نظرتون یه دوره حسابداری برم یاد بگیرم , میتونم برم سرکار ؟ یا حسابداری خیلی سخته ؟ کسانی که در زمینه حسابداری مشغول به کار هستین یا تجربه دارین بفرمایید ؟ بعضی وقتا میگم نکنه واسه سن من دیگه دیر شده باشه که برم دوره حسابداری ببینم از طرفی هم میگم برم رشته هایی مثل دستیار دندانپزشک یا دستیار داروخانه ولی من از دندانپزشکی و امپول میترسم میگم شاید برم تو این محیط و کم کم عادت کنم به نظرتون دستیار دندانپزشکی شغل خوبی هست واسه یه دختر یا حسابداری ؟ از طرفی دختری هستم که دوس دارم شغلی انتخاب کنم که جایگاه اجتماعیش بالا باشه و بالاتر از همسر ایندم باشم و روحیه خودم هم خیلی کارای مدیریتی رو دوس دارم قبلا فروشندگی میکردم که حس ناکافی بودن و کارگری کردن بهم میداد که حس میکردم دارم حیف میشم بهم کمک کنید بر حسب تجربه هاتون چیکار کنم ؟
به عنوان کسی که ۱۲ سال در حوزه حسابداری و مالی کار کرده و الان ۲۰ روزه که بخاطر حجم زیاد استرسی که توی این کار بهم وارد می‌شد استعفا دادم و گذاشتمش کنار، خوبی ها و بدی های این کار رو بهت میگم تا خودت تصمیم بگیری: _آگهی استخدام برای خانم ها در سطح کارشناس ارشد و کارشناس خیلی زیاد هست. _حقوق حسابدار ها نسبت به بقیه پرسن
12:56 - ۱۴۰۳/۲/۲۲

Zeinab Golkar

نظر ثبت شده

نظر لایک شده

چگونه با بی‌احترامی و مشکلات در زندگی زناشویی مقابله کنیم؟

چگونه با شکست عشقی در محل کار کنار بیایم؟

مادرم به پدرم خیانت می‌کنه، چکار کنم؟

آیا میشه از افسردگی نجات پیدا کرد؟

چطور بین خواستگارم و خانواده‌ام بر سر مهریه توافق کنم؟

چطور با بددهنی همسرم کنار بیام؟

انصراف از دانشگاه و رفتن به تهران برای پیشرفت شغلی درسته؟

چرا در انجام کارهام تنبلی میکنم؟

عشق پنهان به تعمیرگاه محله: راز دل زنی عاشق

بازار کار حسابداری چطوره؟ رشته سختیه؟